سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثمره حکمت، رستگاری است . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 86 مهر 5 , ساعت 10:45 عصر

خاطره اول                                 دوم راهنمایی

اوایل سال بود و از اونجایی که دبیرهای ما همگی اعزامی هستن هر دوسال یه بار عوض میشن و این دفعه هم از شانص ما دبیر ریاضیمون یه اقا بود

ما (من و دوستم)هم که بچه های سر به زیر و مظلوم کلاس بودیم یه روز مدیرمون ازمون خواست اطلاعات دبیر ها رو برای تکمیل کردن براشون ببریم ما هم که اصولا اندکی کنجکاو و فضول هستیم فایل رو باز کرده و سرکی خیلی گذرا توش کشیدیم

 فردا که دبیر به کلاس اومد کلی شوکه شده بود و میخواست همه مون رو بفرسته دفتر اخه تمام اطلاعات زندگیش رو روی تخته کلاس به صورت درشت نوشته بودیم تاریخ تولد و ازدواج و....

از اونجا که من قیافم خیلی مظلومه دبیرمون گیر داده بود که باید بگی  کار کیه؟منم همش خودم رو به کوچه علی چپ میزدم و اصلا به روی خودم نمی اوردم!!(البته اینم بگم من کار زیادی انجام نداده بودم و فقط اطلاعات رو به ذهن سپرده بودم و بقیش کار بچه ها بود!)

               *****

خاطره دوم                     سوم راهنمایی

روز معلم بود و همگی ما بسی خرسند و خوشحال از این که یه روز کلاسمون تعطیل میشه سعی میکردیم کلاس رو به بهترین شکل تزیین کنیم

اونروز وقتی دبیرمون وارد کلاس شد با هزار خواهش و تمنا فرستادیمش دفتر که ما مثلا میخوایم شما سرپرایز بشین و این حرفها دبیر بیچاره مون هم قانع شد و تشریفش رو برد

ما هم خوشحال تر از قبل دو تا بادکنک به درو دیوار کلاس اویزون کردیم و ضبط و نوارهایی که از قبل اماده کرده بودیم بیرون اوردیم و یه جشن جانانه برای خودمون گرفتیم

دبیرامون وقتی دیدن خبری نیست و کسی نمیره دعوتشون کنه خودشون تشریفشون رو اوردن و جشنمون رو به هم زدن بچه ها هم عصبانی شدن و هیچ کدومشون راصی نمیشدن از دبیرا پذیرایی کنن البته پذیرایی که چه عرض کنم ما که چیزی برای پذیرایی نزاشته بودیم !!!(مثلا روز معلم بود)

بد بختی اینجا بود که مثلا کلاس ما بهترین کلاس مجتمع بود و هم جشنمون بد شده بود و هم کادو کم اوردیم حالا دیگه تصور کنین چی میشه!!(در واقع ما اصلا قرار نبود جشن بگیریم و این ترفندی برای فرار از امتحانای مروری اخر سال بود)

پ.ن:از دوست خوبم بهار خانوم http://nilsh.parsiblog.com/ممنونم که من رو دعوت کردن

پ.ن:اگه کسی از بچه های مجتمع یا دوستام اعترافام رو خونده تو رو خدا حفظ ابرو کنین و جلو معلم ها ضایعم نکنین اخه مثلا من بچه سر به زیر و درسخون کلاسم و این کارا رو انجام میدم حالا اگه یه خورده شیطون بودم چی میشد!!!

پ.ن:من هم نویسنده های زیر رو دعوت به نوشتن خاطراتشون میکنم  امیدوارم قبول کنن

بازی بزرگانhttp://www.baziebozorgan.parsiblog.com

نارکندhttp://www.narkand.aftabblog.com

امید زهراhttp://www.omidmohajer.parsiblog.com

 پنجرهhttp://www.pangare.parsiblog.com

دنیای امروز ماhttp://www.bazkhan.parsiblog.com



لیست کل یادداشت های این وبلاگ